کفشهای احساسم

آتیش پاره ها

 

 


کفشهای احساسم که به اندازه یک عمر خاطرات وصله خورده ام بی

رنگو روست کجاست

عجیب دلم هوای رفتن کرده است

پیدا نیست چگونه دیدگانم در میان خیل چشمان آشنا مبهوت می گردد

یا آشنایان رنگ عوض کرده اند

یا دیدگان من با واژه آشنایی دیگر نامانوس است

 

زمان نتوانست حتی خم به ابرو بیاورد از سرعت

پر شتاب ما بسمت بی هویتیمان

باد انگشت حیرت به دهان گزید

وابر ترجیح داد هیچ نگوید

 

اما دریا برنتافت طوفانی شد در خود بارها

ممتد شکست بیکباره در هم ریخت

ای آدمها

فراموش کردید واژه دریا دریا محبت را

منم دریا

محبت را دوباره به من ارزانی کنید

تا دوستی را آشنایی را دوباره درسفره دلتان جاری کنم

وجواب هیچ

آه ......

داستان آدمو سیب همان قصه پریو دیو کودکیمان است

آه ...........

کاش هنوزبه اندازه کودکیمان زودباور بودیم

آه ................

کاش دلهایمان سنگ فرش نشده بودند

آه .........................

دلم عجیب تنگ یک زلال باور بچگی است

ودیگر هیچ

 

 

 

 




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,ساعت22:41توسط غ .ح.م | |